داستان حضرت يونس (ع)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان حضرت يونس (ع)
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 1989
نویسنده : TAKPAR

در شهر نينوا و در اوج بت پرستي و در تاريكي جهل و شرك، يونس نور ايمان را شعله ور ساخت و پرچم توحيد را بر كف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزيزتر از آنست كه بت را عبادت كند و جبين- پيشاني- شما گرامي تر از آن است كه بر اين جمادات بي روح سجده كند، به خود آييد و از خواب غفلت بيدار شويد و به چشم دل بنگريد تا ببينيد كه در وراي اين جهان بديع، خدايي بزرگ وجود دارد كه يگانه و بي نياز است و تنها ذات كبريايي او شايسته عبادت و ستايش است. او مرا براي راهنمايي شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث كرده تا شما را به سوي او راهنمايي و ارشاد كنم، زيرا پرده هاي جهل و ناداني عقل و ديده شما را پوشانده و از درك حقايق عاجزيد. قوم يونس با شنيدن اين سخنان تازه و صحبت از خداي يگانه، دچار حيرت و وحشت شدند و چون از خدايي شنيدند كه تاكنون او را نشناخته اند، بر ايشان گران آمد كه ببينند يك نفر از خودشان بر آنان برتري يابد و ادعاي پيغمبري و رسالت نمايد، لذا به يونس گفتند: اين مهملات چيست كه مي بافي؟! اين خدايي كه ما را به سوي آن دعوت مي كني كيست؟ ما خداياني داريم كه پدرانمان ساليان سال آنها را پرستش مي كرده اند و ما هم اكنون آنها را مي پرستيم. چه چيز تازه اي در جهان به وجود آمده و چه حادثه جديدي اتفاق افتاده كه ما بايد دين اجدادمان را كنار بگذاريم و به دين ابداعي و تازه تو روي آوريم؟ يونس گفت: پرده هاي تقليد را از چشم هاي خود برداريد و عقل خود را از حجاب خرافات برهانيد، اندكي فكر كنيد و قدري بيانديشيد. آيا اين بت هايي را كه صبح و شب مورد توجه قرار مي دهيد، در برآوردن حاجات و يا دفع شر و بليات مي توانند شما را ياري كنند، براي شما نفعي دارند و يا مي توانند شري را از شما بر طرف گردانند؟! آيا اين بت ها مي توانند چيزي را خلق و يا مرده اي را زنده نمايند، بيماري را شفا دهند و يا گمشده اي را هدايت كنند؟! آيا اگر من بخواهم به آنها ضرري برسانم مي توانند از اين امر جلوگيري كنند؟ و يا اگر آنها را بشكنم و ريز ريز كنم مي توانند دوباره خود را استوار سازند!

آخرين هشدار يونس(ع)

يونس گفت: چرا از ديني كه شما را به سوي آن دعوت مي كنم روي مي گردانيد و از آن اعراض مي كنيد، در حالي كه اين دين به شما قدرت مي دهد امور خود را اصلاح كنيد، وضع جامعه خود را سامان دهيد و اجتماع خود را تقويت و بهسازي كنيد. دين من شما را امر به معروف و نهي از منكر مي نمايد، ستمگري را مغضوب و صلح و عدالت را تاييد و تمجيد مي كند، امنيت و اطمينان را بين شما به وجود مي آورد، شما را توصيه مي كند كه نسبت به مستمندان مهرباني و به بينوايان لطف روا داريد، گرسنگان را اطعام و اسيران را آزاد سازيد. به عبارتي، دين من، شما را به سعادت و صلابت رهبري مي كند. يونس پيوسته از سر خير خواهي و مهرباني قوم خود را پند و اندرز داد ولي در پاسخ غير از عناد و استدلال هاي جاهلانه چيزي نمي شنيد. مردم نينوا در پاسخ به استدلال يونس گفتند: تو نيز مانند ما بشري و يكي از افراد اجتماع ما هستي، ما نمي توانيم روح خود را آماده پيروي از تو كنيم و گوش به سخنان تو بسپاريم و دعوتت را تصديق بنماييم. دست از دعوت خود بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه تو از ما مي خواهي براي ما قابل پذيرش نيست. يونس گفت: من با زبان خوش و مسامحه با شما سخن گفتم، و با منطق شما را به خير و صلاحتان دعوت كردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر كند به هدفي كه به آن اميدوار و به ايماني كه طالب آن بوده ام، رسيده ام؛ ولي اگر دعوت مرا رّد كنيد بايد بدانيد كه بلايي سخت بر شما نازل مي گردد و هلاكت شما نزديك است. به زودي پيش درآمد عذاب را مي بينيد و بايد منتظر عواقب آن باشيد. قوم به يونس گفتند: اي يونس، ما دعوت تو را نمي پذيريم و از تهديد تو نيز هراسي نداريم، اگر راست مي گويي آن عذابي كه ما را از آن مي ترساني بر ما نازل كن! صبر يونس لبريز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتيجه اي نگرفت، از آنان نااميد گشت و با خشم و ناراحتي دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها كرد، زيرا هر چه مردم را دعوت كرد، آنان ايمان نياوردند و حجت و برهان او را نپذيرفتند و در آن تفكر و تامل نكردند. بدين ترتيب يونس فكر كرد كه مسئوليت او به پايان رسيده است و آنچه انجام داده كفايت مي كند، در صورتي كه اگر يونس بر دعوت خود پافشاري و اصرار مي كرد و با صبر بيشتر آن را پي گيري مي كرد شايد در ميان مردم نينوا افرادي پيدا مي شدند كه به او ايمان آورند و دعوت او را لبيك گويند و دل به حقيقت بسپارند، از كرده خود پشيمان گشته و توبه كنند، ولي يونس تاب نياورد و به استقبال قضاء و نزول كيفر الهي از شهر خارج شد.

نزول عذاب بر قوم يونس(ع)

هنوز يونس از نينوا دور نشده بود كه مردم اعلام خطر عذاب و پيش درآمد هلاكت خود را ديدند. هواي اطرافشان تيره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بيم و هراس بر آنها مستولي شد. در اين حال دريافتند دعوت يونس حق و هشدارش صحيح بوده است و بدون ترديد عذاب دامنشان را فرا مي گيرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همانگونه كه شنيده بودند در مورد آنان نيز تكرار خواهد شد. در اين حال دريافتند كه بايد به خداي يونس پناه ببرند و به او ايمان آورند و از گذشته و گناهان خويش توبه نمايند. به همين منظور سر به كوهستان ها و دره ها و بيابان ها نهادند و با آه و ناله و گريه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بين مادران و اطفالشان، و ميان حيوانات و بچه هايشان جدايي افكندند، ناله و فرياد آنان كوه و دشت را پر كرد و شيون مادران و غوغاي چهار پايان در نشيب و فراز كوه و دشت پيچيد! در اين حال خدا بال و پر رحمت خويش را بر سر آنان گشود و ابرهاي عذاب خود را از فراز آنان كنار زد، توبه آنان را قبول كرد و به ناله آنان پاسخ داد، زيرا در توبه خود بي ريا و در ايمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را بر طرف ساخت و مردم نينوا با ايمان كامل و امنيت خاطر به خانه هاي خود بازگشتند و آرزو كردند كه يونس به جمع آنان باز گردد و در بين آنان به عنوان پيغمبر و رسول، و رهبر و پيشوا زندگي كند. اما يونس نينوا را ترك كرده و آن سرزمين را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دريا رسيد، آنجا عده اي را ديد كه قصد عبور از دريا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست كه با آنان همسفر گردد و بر كشتي ايشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذيرفتند و او را ارج نهادند و به وي احترام گذاشتند، زيرا آثار بزرگواري و عظمت روح در سيماي او ديده مي شد و پيشاني درخشانش از تقوا و پرهيزكاري او خبر مي داد، اما كشتي هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشكي فاصله زيادي نگرفته بود كه دريا طوفاني شد و امواجي سهمگين كشتي را متلاطم ساخت و سرنشينان كشتي فرجام بدي را براي خود پيش بيني مي كردند، چشم ها خيره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پاي افراد به لرزه در آمده بود و در اين حال راهي جز سبك كردن كشتي به نظرشان نمي رسيد. مسافرين با يكديگر مشورت كردند كه چه كنند، سپس به توافق رسيدند كه قرعه بياندازند و به نام هر كس افتاد او را به دريا بيافكنند. پس قرعه انداختند و به نام يونس در آمد، ولي به خاطر احترام و ارزشي كه براي او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دريا اندازند؛ پس بار ديگر قرعه را تجديد كردند، باز هم به نام يونس در آمد، اما اين بار هم دريغ كردند كه او را به دريا افكنند و براي سومين بار قرعه انداختند و اين بار نيز قرعه به نام يونس در آمد.

يونس(ع) در شكم ماهي

يونس چون ديد سه بار قرعه به نامش در آمد، دريافت كه در اين پيشامد سرّي نهفته است و خدا در اين حادثه تدبير و حكمتي دارد. سپس به اشتباه خود پي برد و دريافت كه قبل از اين كه اجازه هجرت و ترك شهر و مردمش را داشته باشد و پيش از صدور امر الهي، قوم و ديار خود را ترك كرده است. به همين جهت خود را در ميان دريا انداخت و جان خويش را تسليم امواج خروشان دريا كرد و در اعماق دريا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دريا فرو رفت. در اين هنگام خدا به ماهي بزرگي دستور داد يونس را ببلعد و او را در شكم خود مخفي سازد ولي نبايد گوشت او را بخورد و استخوانش را بشكند، زيرا او پيغمبر خداست كه دچار عجله و ترك اولايي شده و از تعجيل خود نادم و پشيمان است. سپس ماهي را وحي كرد يونس امانتي است در شكم تو و هر گاه خدا دستور داد بايد او را سالم تحويل دهي. يونس در شكم ماهي قرار گرفت و ماهي امواج را شكافت و در اعماق تيره دريا فرو رفت، عرصه بر يونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در اين حال از درگاه خداي يكتا استمداد طلبيد و به ياور مصيبت زدگان و دادرس ستمديدگان پناه آورد؛ خدايي كه رحمان و رحيم، توبه پذير و بخشنده گناهان است. يونس "در قعر دريا و تاريكي هاي آن فرياد برآورد: اي معبود سبحان، خدايي غير از تو نيست. بار خدايا! تو منزهي و من درباره خود از ستمگرانم!" خدا دعاي يونس را به اجابت رساند و به ماهي فرمان داد كه ميهمان خود را در ساحل دريا بگذارد، زيرا كه او كيفر مقدر و مدت حبسش را به پايان رساند. ماهي يونس را با بدني لاغر و نحيف كنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دريافت و بوته كدويي بالاي سرش روييد، يونس از ميوه آن خورد و در سايه اش آرميد تا نيروي خود را باز يافت و به زندگي اميدوار شد. سپس خدايتعالي به او وحي كرد " به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طايفه خود بپيوند، زيرا آنها ايمان آورده اند، بت ها را كنار گذاشته و اكنون در جستجوي تو و منتظر بازگشت تو هستند." يونس به شهر خود بازگشت و با تعجب ديد آنهايي كه به هنگام هجرت يونس به پرستش بت ها كمر بسته بودند، اكنون زبانشان به ذكر خدا باز شده است و خداي يكتا را سپاس و ستايش مي كنند.

منبع: قصه هاي قرآن



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت يونس (ع) ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: